یا حی
( حکایت درس دادن شیوا من را ))
شیوا : مثلاتودختری . بگوخانوم معلم! با"بابا"چی می تونیم بکشیم ؟
گفتم: من دخترم؟؟؟
گفت:آره.توی بازی.
وقتی وسط درس بابقیه حرف می زدم گفت : بابا!جلوی خانم معلم انقدحرف نزن با یکی.
اینجاکسی نیست.فقط بچه هادارن درس می خونن.
بابا!بیادیگه خانوم معلم حواسش-اعصابش خوردمیشه دیگه!!!
شیوا
:بابا!بگوپروانه چی جوریه؟ باید اول خط بکشی . بعد2 تا بال ...گفتم
: من برم ؟گفت
:نه.خانوم معلم هنوزبهت درس زیادنداده.هنوززیادنشده. بعد ازمدتی گفت
:بگوخانوم معلم می تونم برم خونمون؟ گفتم
: می تونم برم خونمون؟گفت
: نمیشه.هنوزدرسات زیادنشده.هنوزکمه. بایدبهت ماهی یاد بدم آب هم یاد بدم - نون- بابا ... -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
: تو بچه مدرسه ای بایدنقاشی یادت بدم بعد بری !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
آخر شب بود .دنبال غذا می گشت . گفتم
:ماست می خوری؟ گفت
:نه.حالامسواک زدم !!! ( بهانه آورد ). گفتم
: پس چی می خوری؟؟؟گفت
: یه چیز دیگه . پلو-پلو !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
:شمااگه دعواکنین من نارت میشم میرم ازاینجا.مادرش گفت
:کجامیری؟گفت
:میرم بهشت .مادرش پرسید
:بهشت چه جوریه؟؟؟ نتونست توصیف کنه . -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا رو به من
: برو مسواک بزن . خمین دندون دندوناتو می خوره ها !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
نظر
+ تلویزیون داشت برف تو شهرهای شمالی رو نشون می داد.شیوا:من برف میخوام باهاش بازی کنم.کجا برم برف بیاد ؟ کجا برفه من برم اونجا ؟؟؟_ صحبت خونه شمال بود.شیوا:بابا!میوه می خری اونجا بذاری(روی درخت)بعد من بکنم بیارم بخوریم ؟ تو بخر بعدش اونجا بذار-همه جابذار-مار نیاد بخوره!من می چینم بعدش میارم شما بخورین.بشوریم بخوریم آخه اونا کثیفن.من یه عالمه میوه میخوام اونجابذارم بخوریم.بچینیم باهمدیگه بخوریم.
یه درخت نقاشی کرد وگفت
:این درخت میوه است همه میوه ها رو در میاره !!! بعدگفت
:تو بایدیه عالمه میوه بخری همینجوری که من دوست دارم -اگه داشتم می خوردم بگی " شیوا!نشسته است"!!!__________یه روز از خونه زنگ زد داروخونه و گفت
:بابا!من برات آدامس گذاشتم نمی خوری؟گفتم
: خودت میخوای بخوری( دلت میخواد؟)گفت
:نه.من خوردم.زودبیابخور.یکی می خوره ها ! -
شما (
ویرایش |
حذف)
مادرش داشت می رفت بیرون از خونه . شیوا
: مامان! نرو .نمیخوام باباتنها پیش من باشه . تو باید باشی!___________خانم صبح گفت
:هرکی زودتر بیدار بشه دست و روشو بشوره بیاد سر سفره من بهش پول میدم . شیوا
: من پول ندارم . پول دوست ندارم . بابا به من پول بده ! مامانی ! بابا و مامان پول بدن !!! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
:بابا!بابایی!من یه بازی دارم ( بازی بلدم ). بذار فکر کنم.آها.رفت و چن تا اسباب بازی آورد ( گربه ) و گفت
:تو مامان باش من بچه اش.وسط بازی پریدم که یه جوجه رو بگیرم شیوا هول کرد و گفت
:قلبم ترکید ( قلبم پرید ).____ گفتم
:اومدی نماز بخونی ؟گفت:نه.حوصله ندارم بخونم . پام دردمی کنه.گفتم : چرا؟گفت:برای اینکه دیشب درس نخوندیم.می خواستم بهت درس بدم تو نیومدی - رفتی کامپیوتر-براهمین پام دردگرفت! -
شما (
ویرایش |
حذف)
شیوا
:بابا!چرا درو باز میذاری مگس زودتر اومد تو - بعدکه دخترا خوابیدن -بابا مامانا نیستن - میاد میشینه روی اونا ... -
شما (
ویرایش |
حذف)